- ۰ نظر
- ۱۳ مهر ۰۳ ، ۲۰:۲۹
- ۲۰ نمایش
#انسان #آدم
برای دسترسی گسترده تر به فایل ها، روی لینک های زیر کلیک کنید:
حق تجلی به جود و کرم کرد
خلع و لُبسی چنین دم به دم کرد
برتر از بیش و کم، بیش و کم کرد
در حدوث، آفتاب قدم کرد
کاف و نون کرد و نون و قلم کرد
تا که این باغ خلقت رقم کرد
میوه این چنین باغ آمد
مالک الملک «ما زاغ» آمد
نی...غلط؛ خلقت از وی ظهوری
دهر را از ظهورش مروری
دهر چِبود؟ که او را دهوری
وز کتاب وجودش زبوری
شمع جمع است و گردش بدوری
جمع جمع است و او را شهوری
هشت و چارش بروج تمام است
مالک الملک «مِنّالإمام» است
برتر از آنچه هست است و بود است
عالم از هستی او نُمود است
قاب قوسینش اندر صعود است
«سدرة المنتها»یش فرود است
سفره دار جهان وجود است
بر درش عالمی در سجود است
بٓهر او خلقت افلاک گشته
مالک الملک «لولاک» گشته
گر چه در ذات، بیرون ز نام است
برتر از نعْت و وصف و کلام است
بی نشانیش شأن و مقام است
در تنزل، رسول انام است
همنشین خواص و عوام است
داعی حق به دارالسلام است
مهرْماه است و مهر من دور است
روز بیمهر شام دیجور است
بیرخش، گل نمودی از خار است
بیلبش باده، تلخکی شور است
در نوایم نشسته اندوهش
در نگاهم کمال منظور است
چه کنم با مهی که پرناز است
چه کنم با بتی که مغرور است
عقل خواهد رهاندم لیکن
در بر عشق عقل مقهور است
میبرد دین و دل به آسانی
بت هرجایی است و پرزور است
گرچه خورشید من جهانتاب است
لیکن از کور دیده مستور است
گر دلی هست جای دلدار است
جای دلدار آیة نور است
این سخن در به رق منشور است
در کتاب وجود مسطور است
که جهان از یکی یکی شدهاست
و آن یکی در یکی، یکی شدهاست
آن یکی هیچ جز علی نبود
جز علی بر جهان ولی نبود
در دل این جهان، جهان دگر
نه جهان دگر که جان دگر
نه یکی جان که صد هزاران جان
در به هر جان دو صد جهان دگر
آب حیوان و در دل ظلمات
که به هر تن روان دگر
نتوان با نشان نشانش داد
که ورا هست خود نشان دگر
در بساطت، چو نقطهای موهوم
مرغ قاف است و آشیان دگر
جاودان است، نی به وهم و خیال
جاودانی است جاودان دگر
حق از او زنده، او به حق زنده
یا تو میگو به هر بیان دگر
فرقدان را کجا و پایگهش
پایة تختش فرقدان دگر
مظهر اتصال جزء به کل
اوست معروف عارفان دگر
آسمان و زمین مجویش جای
جای او باشدی مکان دگر
آسمان روشن ار به خورشید است
اوست خورشید آسمان دگر
زده تیر یقین به هر دل پاک
با دگر ناوک و کمان دگر
دهر خوردش؟ نه، دهر خوردة اوست
با هزاران لب و دهان دگر
غنچة ناشکفتهای است هنوز
باش تا بشکفد زمان دگر
بذر در خاک خفتهای است که خاک
سازدش نخل بیامان دگر
نونهالی است تر که چرخ زمان
دهدش صد چنین توان دگر
گنج پنهان ز دیده است و شود
آشکارا به صد عیان دگر
شخصیّت علمی
هر چه بود، پیش و بیش از همه، مرد اندیشه و نظر بود و این ویژگی در وی، بدون مبالغه، به خلق آثاری در حدّ گران سنگترین میراث اندیشة بشری انجامید؛ زیرا او با اندیشة عمیق و ژرفکاوی بسیار، میتوانست پیشفرضهای نهفته و پنهان اندیشهها را، با قدرتِ تحلیلی کممانند، آشکار سازد و زیر بناها را تا تاریکترین زوایای آن، بشکافد. برای این کار، ذهنی وقّاد و دانشی سرشار و ممارستی بیامان داشت و با این ابزار، به حلّ مسائلی در مورد انسان موفّق شد که ( به گواهی آثار بهجامانده از بزرگانِ اندیشه ) هرگز کسی به حلّ آنها توفیق نیافته بود.میفرمود: من پس از تسلّط کامل به فلسفه و فقه و نگاهِ عمیق به حدیث و قرآن و نیز اطّلاع وسیع از عرفان و روانشناسی، سرانجام به این نکتة مهمّ و کلیدی دست یافتم که در تمامی این دانشها، از حقیقت واحدی سخن میرود. گمگشتة آشکار و در عین حال پنهانِ همة آن ها همان حقیقت وجود انسان است و دانشمندان آنها خود نمیدانند که در پی کدام حقیقت در تکاپویند. لذا این گونه علوم، چه از جهت مبادی و چه از جانب غایات، تفاوتی با یکدیگر نمیتوانند داشت. دین راستین نمیتواند چیزی بگوید که در فلسفه، عکس آن اثبات میشود و فلسفه نمیتواند سخنی به زبان آورد که در عرفان شناخته شده نباشد؛ چنانکه روانشناسی قادر به بیان اندیشهای نخواهد بود که در فلسفه و دین و عرفان ، وجود آن قابل احراز نباشد... از این فراتر، بر این باور بود که ادیان نیز هیچ تفاوت ماهوی با یکدیگر نداشتهاند و حدّ اکثر با الفاظ گوناگون، منطوق و مفهوم واحدی را با زبان فرهنگی محیط خویش ارائه و بیان میکنند. لذا مصرّانه استدلال می کرد که اگر حقیقتی در فلسفه یا عرفان یا حتّی دین و علم و روانشناسی وجود داشته باشد، با شناخت دقیق و تعریف و تبیین شخصیّت انسان، صحّت آن آشکار خواهد شد و به هیچ استدلال دیگری نیاز ندارد.به این دلیل، سختکوشانه از 25 سالگی - که آثار آن در مقالات او در سال اول انتشار مجلّة مکتب اسلام تحت عنوان تربیت و تکامل منعکس است - بیش از 50 سال... مباحث عمیق انسان شناسی را پیگیری و با دانشی گسترده، نکات برجستهای را در مورد انسان، به بیان آورد و به گونهای نقاط حسّاس ماهیّت وجودی او را با ضوابط مستحکم علمی آشکار ساخت که هرگز هیچ اندیشمند و عارفی و هیچ عالم و سالکی در طول تاریخ به این مایه از توفیق دست نیافته است و در سایة آن، با آشکار ساختن نارسایی مبانی فلسفی و علمی و ترمیم آنها در زیربنایی اساسیتر، شناختی از انسان ارائه داد که تمامی مکاتب فلسفی و دانشهای تجربی و دریافتهای عرفانی در هِرَم فراگیر آن قرار میگیرد و بدون ردّ هیچ یک از آنها، سراسر آنها را در خود، حلّ و جذب میکند و از آن مهمتر، بیتردید، برای اوّلین بار، براساس شناخت انسان، تعریفی از دین و باورهای دینی ارائه کرد که در طول تاریخ ... نزد هیچ فیلسوف ملحد یا موحّدی، تنها به مجرّد پذیرش انسانیّتِ انسان، امکان نادیده انگاشتن آن قابل فرض هم نمیتواند بود.آری، با تحلیل مفهوم دین به تعلیم انسانیّت و اخلاق - آنهم از طریق رفتار عملی و مصداقی که خودبهخود تناسب با محیط طبیعی و فرهنگ اجتماعی را نیز با خویش همراه داشته باشد- امکان مناقشه برای هیچ کس وجود نخواهد داشت.همانطور که اشاره شد، او تمامی دانشِ لااقل معقولِ خویش را از علاّمة بزرگوار سیّدمحمدحسینطباطبائی، شخصیّت بی نیاز از توصیفِ معاصر آموخته و برای او احترامی فوقالعادّه قائل بود و مؤکداً بر این باور بود که دانش او به دلیل تأخّر زمانی، بسی بیشتر از امثال بوعلی و فارابی است.علاّمه نیز برای این دستپروردة عمرخویش، حسابی جداگانه داشت و این نکته از مکتوبی که در معرّفی او به دانشگاه نوشت، آنهم برای قرار گرفتن در جایگاه فردی همانند مرحوم سیّدکاظم عصّار، کاملاً هویداست. درعین حال، این شاگرد، به دلیل هوشمندی و شجاعت و نیز صداقت علمی فراوان و بینظیرش، به سرعت و در همان مراحل پایانی تحصیلاتش، مرزهای ذهنی استاد را - که درحقیقت، مرزهای فلسفة اسلامی و به تبَع آن، فلسفة یونانی بود- در نوردید و در همان اوان، به دیدگاههای بدیع و بیسابقة خویش، دست یافت و خود به خود ... مسیرش از راه آن بزرگوار متمایز گردید. گرچه این تمایز اجتناب ناپذیر بود و اساساً ساختار روحی او اقتضائات دیگری داشت ، وقایع بعد نیز مزید برعلّت گردید و در نتیجه سبب شد او نه در حوزه باقی و نه در دانشگاه ماندگار باشد و از این جهت، جامعة علمی و دینی بسی خسارت دید؛ اما نمیتوان کتمان کرد که نوآوریهای او نیز چنان نبودند که ساختار حوزه و دانشگاه بتوانند آنرا برتابد؛ زیرا بالاخره بر این دو سازمان علمی ضوابطی حاکم است که در آنها تنها امکان گفتوگو از عرف رایج، ممکن است و نوآوریهای خارج از متعارف را برنمیتابند.به هر ترتیب، تأثیر علاّمة طباطبایی بر او قابل انکار نیست؛ چنانکه اگر کسی بر دیدگاههای بیمانند او دست یابد - که البته برای اذهانِ بالاتر از متوسّط، اشراف کامل بر آن، حدّ اقل به 15سال تعمّق مجدّانه نیازمند است –آنگاه در خواهد یافت که ریشة بسیاری از آموزههای او در لابلای تعالیم علاّمه دیده میشود؛ با این تفاوت که در آنجا، گویی تنها پیکری است و در دستانِ توانمندِ او و با بیان شیوا و نیز چینش بدیع و به ویژه منطقیاش، به اندامی جاندار، مبدل گردیده است.بنابراین، کاملاً منصفانه، خود را مبدعِ هیچ یک از سخنان خویش نمیدانست و اذعان داشت که در طول تاریخ، آگاهان بسیاری به عمدة این مفردات از طریق اشراق و احیاناً نیز از طریق سوق برهان، دست یافته بودهاند؛ اما هرگز هیچ اندیشمندی وحدت آنها را دریک دستگاه علمی منسجم، مشاهده نکرده و خصوصاً زیربنای آنرا چگونگی خاستگاه وجودی انسان، تشخیص نداده و در نتیجه، در راه تربیت انسان - که تنها دانش ضروری برای انسان است- نتوانسته است از آنها سود جوید.به عبارت دیگر، حدیث دستاوردهای فلسفی و عرفانی بشریّت به سرگذشتِ داستانی میماند که آنرا تجزیه و به دهها پاره داستان تقسیم و سپس چینش آن را نیز درهم ریخته باشند. روشن است که در چنین حالتی، آنچه بیش از همه آسیب خواهد دید، پیام اصلی داستان و هدف نهایی از بیان جریان آن است. البتّه اگر کسی وحدت این داستان را تشخیص و تمامی قطعات پراکنده و جداگانة آنرا در جای خود قرار دهد و خصوصاً به کشف پیام اصلی داستان نائل آید. کاملاً روشن است که کشف او با هیچ خرده کشفی قابل مقایسه نخواهد بود و آنچه آنعزیز به کشف آن نائل آمد، از چنین مقولهای بود. لذا پس از آن، دیگر در نزد او حقیقتاً فلسفه با فقه و تفسیر و روانشناسی و جامعهشناسی و تاریخ و اقتصاد و سیاست و حقوق و حتّی فیزیک و شیمی و ریاضیات، همگی یک علم بودند و میان آنها جدایی مشاهده نمیکرد؛ زیرا نقطة اتصّال آنها مکشوف بود و همه را بازتابهایی برخاسته از آگاهی انسان و مراحل مختلفی از هستی یگانة او میدید و گویی در دستان او به اندامهای گوناگون یک پیکر جاندار، تبدیل یافته است و همه در جای خود، لازم و مکمّل یکدیگر و خصوصاً غیر قابل حذفاند. با این نگاه- چنانکه ملاحظه میگردد- نه تنها مرزهای فلسفه بلکه سایر دانشها را نیز درنوردیده و بنایی دیگر درافکنده بود و اگر حمل بر مبالغه نگردد - هرچند بهت آمیز است - میتوان گفت: اگر تعبیرِ «علم کلّی»را موهوم ندانیم، او بدان راه برده بود!
مرحوم سید مرتضی جزایری در 20 ماه رجب سال 1349 قمری مطابق با20آذر ماه 1309 در مشهد مقدّس امیر مؤمنان (ع) یعنی نجف اشرف در خانوادهای چشم به جهان گشود که به فرزندان امام هفتم حضرت موسی بن جعفرمنسوب بودند و طبق نسبنامههای رایج، سیوچهارمین نسل آن امام همام و در شاخه های فرعیتر، از دودمان محدث مشهور سیدنعمتالله جزایری به شمار میرفت. نیاکان او در طول این دوازده قرن - تا آنجا که تاریخ ضبط کرده است- همگان در سلک عالمان دین و مروّج شیوة امامان مبین بودهاند و بیگمان کمتر کسی را در ایران معاصر میتوان با این پیشینة خانوادگی یافت.
تولّد او در شهر نجف به دلیل عزیمت پدرش آیت الله سیدصدرالدین جزایری به قصد تحصیل در آن خاک پاک اتفاق افتاد.
مرحوم سید صدرالدین جزایری در زمرة شاگردان آیات مرحوم شیخ محمدحسین غروی اصفهانی و میرزای نایینی و ... و عضو برجستة حلقه علمی مشاهیری همچون آیتالله سید ابوالقاسم خویی و آیتالله میلانی و علاّمه طباطبایی بود. در تاریخ 1318 پیش از فوت پدرش آیت الله سیدحسین جزایری رضواناللهعلیه با وکالت تامّ از سوی مرحوم آیت الله حاج آقاحسین طباطبایی قمی همراه همسر و فرزندان به شهر تهران باز گشت؛ امّا پرهیز فوق العاده و غیر متعارف آن مرحوم از دخالت در امور عامّه و مرجعیّت سبب گردید تا از پذیرش وکالت مطلق مرحوم آیتالله بروجردی در تهران سر باز زند و این سمت به آیتالله حاج سیداحمد خوانساری رضواناللهعلیه محوّل گردید و آن مرحوم برای تصدّی این امر، از قم به تهران عزیمت فرمود.
سیّدمرتضیجزایری از پدری چنین و مادری که عموزادة پدرش یعنی فرزند مرحوم آیتالله سیدحسن جزایری بود، به این جهان پای نهاد. نیای مادری او نیز یکی از برجستهترین روحانیون تهران در تاریخ مشروطه به شمار میرفته است که در زمان اعدام مرحوم شیخ فضلالله نوری، معترضانه تهران را به مدت شش ماه ترک کرد و درکاروانسرایی در شهر قم اقامت گزید تا شاهد انجام این اقدام ناخوشآیند به دست و نام روحانیّت شیعه نباشد. نفوذ کلمة مرحوم حاج سیدحسنجزایری تا حدّی بود که سبب گردید با وساطتش، مرحوم آیت الله بروجری از حصر خانگی در شهر بروجرد خلاصی یابد.لذا پدر و مادرش هر دو از سادات موسوی جزایری بودند و او کریم الطّرفین بود.نامبرده در چنین فضایی بالیدن گرفت.
پدرش به دلیل پرهیز فراوان، وی را از تحصیل در مدارس جدیدالتّأسیس مانع شد و برای او و برادر بزرگترش- مرحوم سید محمد حسن ( پدر راقم این سطور ) که در جوانی، زندگانی را بدرود گفت- معلمی خانگی گرفت که در یکسال، دورة ابتدایی را گذراندند.مقدّمات علوم دینی را نیز نزد پدر و دیگر استادان حوزة تهران در مدرسة مروی فرا گرفت. از همان ابتدا، آثار هوشمندی کم مانندی در آن کودک هویدا بود. به عنوان مثال، در 14 سالگی، به گونهای بر دانش دیریاب منطق مسلط شده بود که وقتی گروهی از دانشجویان در آن روزگار ... برای استمداد در مورد فهم بخش مختلطات ارسطو، بدان مدرسة علوم قدیمه مراجعه کرده بودند، از میان تمامی فضلای آن مدرسه، این نوجوان برگزیده شد تا با رسایی و گویایی کافی، این بخش دشوار از منطق را برای آنان تبیین و تشریح کند.در 16سالگی وی، روزی علاّمة طباطبایی به دیدار دوست دیرین خود سیّدصدرالدین جزایری میآید. او پسر را فرمان می دهد تا پرسشهای تعمق برانگیز خویش را در مورد متن شرح لمعة شهید ثانی با آن مرحوم نیز مطرح سازد. علامه پس از شنیدن اشکالِ جوان، ناباورانه، حق را به جانب او تشخیص داده اعلام میکند که برای صاحب شرح لمعه در توضیح متن، خلط و التباسی رخ داده و شگفت آنکه تا این زمان، کمتر به این نکته توجه شده است! در پی این اتّفاق، علاّمه از پدر درخواست میکند که این فرزند را برای تحصیل به قم بفرستد و در تهران باز ندارد که نبود استادان برجسته و متنوّع، ممکن است استعداد او را تباه کند؛ اما پدر از پذیرش این پیشنهاد، به دلیل عدم اشراف مستقیم بر تحصیلات فرزندش، استنکاف ورزیده اظهار میکند: من او را به دست کدام استاد بسپارم تا از صحّت و سلامت تحصیل او اطمینان یابم؟ در این جا، خود علاّمة طباطبایی با مشاهدة استعداد کمنظیر او، تکفّل و نظارت مستقیم بر تحصیل این جوان را تعهّد و پدر را راضی میکند تا فرزند خویش را در سال 25 شمسی به قم بفرستد .
تحصیلات حوزوی
در بدوِ ورود او به قم، مرحوم آیت الله بروجردی، به عنوان قدر شناسی از خدمت نیای مادری این جوان در نجاتش از حصر خانگی بروجرد ، او را با فرزند خویش در مدرسة فیضیّه همحجره میکند؛ پس از یکسال به دلیل عدم پذیرش فضای مدرسه، از اقامت شبانهروزی در آنجا منصرف میگردد و در منزلی اجارهای سکونت میورزد؛ اما از همان آغاز ورودش، آیت الله بروجردی او را مجاز میسازد تا هر وقت بخواهد و حتی هنگام استراحت، مستقیماً شرفیاب محضر آن مرجع بزرگ گردد و غالباً سفارت میان علمای تهران با