اندیشه های رهایی بخش آقامرتضی جزایری Morteza Jazayeri's Liberator Thoughts

آثار دین شناسِ منتقد و دگر اندیش: آقامرتضی جزایری

اندیشه های رهایی بخش آقامرتضی جزایری Morteza Jazayeri's Liberator Thoughts

آثار دین شناسِ منتقد و دگر اندیش: آقامرتضی جزایری

اندیشه های رهایی بخش آقامرتضی جزایری Morteza Jazayeri's Liberator Thoughts

اندیشه ها و آثار دین شناسِ دگر اندیش: مرحوم علامه مرتضی جزایری
(اگر با ((دین)) مشکل داری، این جا جایی است که راحت میشی و تکلیفت با شک و گمان با ((دینِ خودت))، یکسره و روشن میشه ... !)

طبقه بندی موضوعی

مترجم سایت

دیکشنری

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر» ثبت شده است

حق تجلی به جود و کرم کرد
خلع و لُبسی چنین دم به دم کرد
برتر از بیش و کم، بیش و کم کرد
در حدوث، آفتاب قدم کرد
کاف و نون کرد و نون و قلم کرد
تا که این باغ خلقت رقم کرد

میوه این چنین باغ آمد
مالک الملک «ما زاغ» آمد

نی...غلط؛ خلقت از وی ظهوری
دهر را از ظهورش مروری
دهر چِبود؟ که او را دهوری
وز کتاب وجودش زبوری
شمع جمع است و گردش بدوری
جمع جمع است و او را شهوری

هشت و چارش بروج تمام است
مالک الملک «مِنّالإمام» است

برتر از آنچه هست است و بود است
عالم از هستی او نُمود است
قاب قوسینش اندر صعود است
«سدرة المنتها»یش فرود است
سفره دار جهان وجود است
بر درش عالمی در سجود است

بٓهر او خلقت افلاک گشته
مالک الملک «لولاک» گشته

گر چه در ذات، بیرون ز نام است
برتر از نعْت و وصف و کلام است
بی نشانیش شأن و مقام است
در تنزل، رسول انام است
همنشین خواص و عوام است
داعی حق به دارالسلام است

  • امیررضا عطری

مهرْماه است و مهر من دور است
روز بی‌مهر شام دیجور است
بی‌رخش، گل نمودی از خار است
بی‌لبش باده، تلخکی شور است
در نوایم نشسته اندوهش
در نگاهم کمال منظور است
چه کنم با مهی که پرناز است
چه کنم با بتی که مغرور است
عقل خواهد رهاندم لیکن
در بر عشق عقل مقهور است
می‌برد دین و دل به آسانی
بت هرجایی است و پرزور است
گرچه خورشید من جهانتاب است
لیکن از کور دیده مستور است
گر دلی هست جای دلدار است
جای دلدار آیة نور است
این سخن در به رق منشور است
در کتاب وجود مسطور است

که جهان از یکی یکی شده‌است
و آن یکی در یکی، یکی شده‌است
آن یکی هیچ جز علی نبود
جز علی بر جهان ولی نبود

  • امیررضا عطری

در دل این جهان، جهان دگر
نه جهان دگر که جان دگر
نه یکی جان که صد هزاران جان
در به هر جان دو صد جهان دگر
آب حیوان و در دل ظلمات
که به هر تن روان دگر
نتوان با نشان نشانش داد
که ورا هست خود نشان دگر
در بساطت، چو نقطه‌ای موهوم
مرغ قاف است و آشیان دگر
جاودان است، نی به وهم و خیال
جاودانی است جاودان دگر
حق از او زنده، او به حق زنده
یا تو می‌گو به هر بیان دگر
فرقدان را کجا و پایگهش
پایة تختش فرقدان دگر
مظهر اتصال جزء به کل
اوست معروف عارفان دگر
آسمان و زمین مجویش جای
جای او باشدی مکان دگر
آسمان روشن ار به خورشید است
اوست خورشید آسمان دگر
زده تیر یقین به هر دل پاک
با دگر ناوک و کمان دگر
دهر خوردش؟ نه، دهر خوردة اوست
با هزاران لب و دهان دگر
غنچة ناشکفته‌ای است هنوز
باش تا بشکفد زمان دگر
بذر در خاک خفته‌ای است که خاک
سازدش نخل بی‌امان دگر
نونهالی است تر که چرخ زمان
دهدش صد چنین توان دگر
گنج پنهان ز دیده است و شود
آشکارا به صد عیان دگر

  • امیررضا عطری
همه ی حقوق این پایگاه برای بیت ((جزایری)) در تهران محفوظ می باشد. 1402